ابوعلی سینا

ابوعلی سینا

روزی جوانی از نزدیکان پادشاه گرگان ،به بیماری سختی دچار شد و پزشکان در علاج او درماندند تا سرانجام طبیب جوانی به نام بوعلی(ابن سینا) را که به تازگی به گرگان رسیده و گروهی از بیماران را شفا داده بود بر بالین او بردند.

بوعلی جوانی را دید که زار افتاده .نشست و نبض او را گرفت و گفت:مردی را بیاورید که کل محلات گرگان را بشناسد.

آن فرد مورد نظر وارد می شود و شروع به شمردن اسامی محلات گرگان می کند و در همان حال بوعلی دست بر نبض بیمار می نهد .

تا آن مرد میرسد به محلی که نبض بیمار درآن حالت حرکتی غریب می نماید.بوعلی دستور می دهد اسامی کلیه کوی های آن محل را برشمارد.آن کسی، نام کوی ها را سر می دهد تا می رسد به نام کویی که باز آن حرکت غریب در نبض بیمار باز می آید.

پس بوعلی می گوید:اسامی منازل ان کوی را برشمرد.منازل را می خواند تا می رسد به اسم سرایی که این حرکت غریب نبض تکرار می شود.بوعلی می گوید نام اهل منزل را بردهد. تا رسید به نامی که همان حرکت ،حادث می شود. آنگاه بوعلی روی به همراهان بیمار می کند و می گوید:تمام شد این جوان در فلان محل،فلان کوی و در فلان سرا ،بر دختر فلانی ،عاشق است و داروی او وصال ان دختر است.

بیمار هرچه خواجه بوعلی می گفت می شنید . از شرم سر در جامه خواب کشید و چون مورد سوال واقع شد،همچنان گفت که بوعلی گفته بود.

مروری کوتاه بر سرگذشت ابوعلی سینا پزشک و فیلسوف ایرانی

ابوعلی حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در سال 370 هجری قمری در خرمیشن از توابع بخارا متولد شد . او پزشک،ریاضیدان ،فیلسوف و منجم بزرگ ایرانی بود.پدرش عبدالله در دستگاه سامانیان محصلی مالیات را عهده دار بودو مادرش ستاره نام داشت.وی در بلخ پرورش یافت و قرآن و سایر علوم را آموخت .استاد وی عبدالله ناتلی بود که از رجال مشهور قرن چهارم هجری به شمار می رفت.او در هجده سالگی ، چنانچه خود نوشته است همه علوم را فراگرفته بود.در بیست و یک سالگی دست به تالیف و تصنیف زد ، در بیست و دو سالگی پدرش را از دست داد و خود متصدی شغل پدر گردید.

اما به علت نابسامانی اوضاع سیاسی ، بخارا را ترک نمود و به گرگانج پایتخت امرای مامونیه خوارزم و نزد خوارزمشاه علی ابن مامون و وزیرش ابوالحسین احمد بن محمد سهیلی رفت.در این هنگام ، محمود غزنوی بر خوارزم نفوذ یافته بود و از دانشمندان دربار خواسته شد که به غزنین به خدمت سلطان محمود بروند. ابوعلی سینا که از تعصب آن پادشاه خبردار بود، به همراه ابوسهیل مسیحی از خوارزم گریخت و از راه ابیورد و طوس به قصد گرگان حرکت کرد تا به قابوس بن وشمگیر که به عنوان یاریگر و حامی دانشمندان شهرت یافته بود،بپیوندد. اما وقتی که پس از مشقات بسیار بدان شهر رسید، قابوس مرده بود.

ابوعلی سینا ناچار به قریه ای در خوارزم بازگشت . اما پس از مدت کوتاهی دوباره به گرگان رفت و این بار ابوعبید جوزجانی ، یکی از با وفاترین شاگردانش به خدمت او پیوست و در اینسفر بود که کتاب <<المختصرالاوسط>> و کتاب <<المبدا>> و << المعاد>> و بخشی از کتاب معروف <<قانون و نجات >> را تالیف کرد.

ابوعلی سینا در حدود سال 405 هجری قمری به ری رفت و فخرالدوله دیلمی را که بیمار بود معالجه کرد . ولی مدت زیادی در آن شهر باقی نماند و در اوایل سال بعد به قزوین و از آنجا به همدان رفت. و حدود نه سال در آن شهر به سربرد . در آنجا مورد توجه شمس الدوله دیلمی قرار گرفت و در سال 406هجری قمری به وزارت رسید و تا سال 411 هجری قمری در این مقام باقی ماند.

در سال 412 هجری قمری شمس الدوله درگذشت و پسرش سماالدوله به جای او نشست.سماالدوله مانند پدر می خواست که ابوعلی سینا وزارت را قبول کند ، اما شیخ نپذیرفت و توسط معاندان به مدت چهارماه در حبس به سر برد . وی در این مدت ، تعدادی از کتب و رسالات مهم خود را تالیف نمود .شیخ الرئیس بعد از رهایی از حبس باز هم مدتی در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابوعبید جوزجانی به اصفهان نزد علاءالدوله کاکویه رفت. ان پادشاه او را به گرمی و احترام بسیار پذیرفت .

ابوعلی سینا از این زمان تا آخر عمر خدمت علاءالدوله کاکویه بود . در نخستین جمعه ماه مبارک رمظان شیخ الرئیس را روی تخت روانی که با دو اسب کرند حمل می شد ، نهاده بودند . رفته رفته غروب افق را می پوشاند . عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نمازز دعوت می کرد.

همچنانکه ابوعلی سینا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز می کرد، سرفه های شدید و پی در پی پیکرش را می لرزاند و چند قطره خون در کنار لبانش پدیدار شد و فقط قدرت یافت این چند کلمه را بیان کند:فرمانروایی که در طی این سالها جسم مرا به این خوبی اداره می کد ، متاسفانه در وضعی نیست که به کارش ادامه دهد.گمان کنم وقت آن رسیده که خیمه ام را برچینم .

ابوعبید با چهره خیس از اشک سعی کرد چیزی بگوید ولی کلمه ای از دهانش خارج نشد . نمی فهمید و نمی خواست که بفهمد .

شیخ الرئیس نفس نفس می زد و بعد از مدتی مکث ، فرمود: سعی کن نوشته هایم را جمع آوری کنی.آنها را به تو می سپارم .خداوند هر سرنوشتی را که استحقاق دارد ، برایش تعیین می کند.ابوعبید دوست من ،اکنون برایم قرآن بخوان.چند آیه از قرآن تلاوت کن.

آن روز اول ماه رمظان سال 428 هجری قمری بود.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا در حالت بیماری در حالیکه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش می گذشت ، در همدان دار فانی را وداع گفت و در همانجا مدفون شد. آرامگاه او اکنون در آن شهر است.

در مشرق زمین فلسفه یونانی هیچگاه مفسری با عمق و دقت ابوعلی سینا نداشته است.ابوعلی سینا فلسفه ارسطو را با آرای مفسران اسکندرانی و فلسفه نو افلاطونی تلفیق کرد و با نبوغ خاص خود آنها را با نظر یکتاپرستی اسلام آموخت و به این طریق ، در فلسفه مشایی مباحثی آورد که در اصل یونانی آن سابقه نداشت.  

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...